با چهره ها چه می کنیم ؟
گویا وقتی با یک رخساره روبرو می شویم ، در مقابل یک حوزه ی شناسایی قرار گرفته ایم . چهره یک پدیدار(Phenomenon) است که عارض می شود و ما شاید در تکاپوی دست یابی به وجود مجرد (Noumenon) آنیم . با این پیش فرض می توان گفت چهره برایمان نظامی است نشانه ای و می توان چون بارت از این نظام نشانه ای - که غیر زبان هم هست - تحلیل ارایه داد . بنابراین در مواجهه با چهره در مقام فاعل شناسا وظیفه داریم تا بر رمزگان آن چیره شویم .
اما چشم ها ارزش گذارند . این همه تقلای سلول های خاکستری در یک آن صرف این می شود که دریابیم حوری است یا اکبیری . علت شاید در کلام محوری و متافیزیک حضور ژاک دریدا مستتر باشد . همه چیز برایمان دودویی است . یک بهتر از صفر ، گفتار به از نوشتار و در برابر یک رخساره آن که با منطق زیبایی مان خوانایی بیشتری داشته باشد ارجح بر آن که فاقدش است .
پس در یک جمله در ژرفنای زیبایی ایده آل هایی غیر قابل رویت را منتظریم . با این حساب حس تماشای یک صورت زیبا همان حس کشف یک راز است .
باز به دریدا رجعت می کنم ، چون چهره بر همگان نمایان است پس می توان گفت صورت چیزی بیش از یک کارت پستال نیست و البته بر کارت پستال هیچ رازی نگاشته نمی شود .