یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶

قصد دارم در آینده گاهگاهی – اگر وسوسه های دیگر مجالی باقی بگذارد – ترجمه ای از آنچه می خوانم در اینجا قرار دهم. اما خود را ملزم می دانم قبلا در باب ترجمه ها توضیحی دهم.

شاید یک جرات متافیزیکی است که به ما اجازه می دهد تا قوانین و قواعدی که پیش تر آنها را پذیرفته ایم زیر پا قرار دهیم. در هندسه می پذیریم که نقطه نه طول دارد ، نه عرض و نه ارتفاع ، معهذا به راحتی نوک قلم را بر روی کاغذ می فشاریم و " نقطه ای " با طول و عرض و ارتفاع رسم می کنیم. در فیزیک نیز ابتدا بایستگی سنجش بر مبنای سیستم تابتی را می پذیریم و سپس به سادگی از آن تخطی می کنیم و دقیقا سیستم های متغیر و متحرک را مبدا قرار می دهیم.

اینجا می توان در اعتبار جمله اول شبهه وارد کرد و حتی آن را عکس واقع قلمداد کنیم بگونه ای که بگوییم : یک جرات فیزیکی و عینی در زیرپا نهادن میثاق های متافیزیکی در خود داریم.گویی غیر ممکن ترین ها اتفاقا ممکن ترین ها هستند. عدالت ، آزادی ، فهم ، ترجمه و ... از این دسته غیر ممکن های سهل الوصول هستند .

ناچارم برای این سهل انگاری در اقدام به امر غیر ممکن ترجمه کلاهی شرعی بیابم. کلاهی ببافم و بگویم آنچه قرار است در آینده بخوانید ترجمه نیست. یک گفتگو با یک متن در زبانی دیگر است. یک کنش و بازنمایش متن است. یا بازتابی است از فهم من از متن ، متن است آنگونه که من آن را خوانده ام. پس قطعا مانند هر مترجم دیگری آینه ای ایده آل نیستم که هر آنچه بر من می تابد را بی کم و کاست منعکس کنم. اما این به مفهوم ترجمه ی آزاد در معنای عامش نیست ، بلکه وسواسی است که هدفش بی اثر کردن حضورم در این حیطه است. این کنش را بی مشارکت مخاطب پایان یافته نمی یابم. یعنی من – در مقام مترجم – و خواننده دو منشور روی در رو را تشکیل می دهیم. وظیفه دارم نوری را که بر من تابانده شده را به طیفی مبدل کنم که انتظار دارم با گذرش از منشور فهم خواننده مجدد پرتویی بسیار نزدیک به اشعه و پرتوی اولیه ایجاد کند.

این عمل هرمسی را تاویل و ترجمه می دانند ولی مایلم از بار این مسئولیت ایزدی بکاهم و این کار را برگردان و ارایه بخوانم ، بلکه با این ترفند از ادعای انجام غیر ممکن ترجمه هم فاصله بگیرم.

توضیحی مختصر در مورد انتخاب متون هم ضروری می نماید ، پس فقط به این اشاره می کنم که در نحوه ی انتخاب تشابه و ارتباط – و نه انطباق – خاصی می بینم با استودیوم و پونکتوم در عکس که رولان بارت تشریحش نموده. لذا امیدوارم خواننده ملاحظاتی که موجب گزینش متن شده را دریابد تا آن روند مشارکتی که فبل تر ذکرشد به نحوی موثر تر برقرار گردد.

پنجشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۶

راه های افتخار

افتخار و تمایز ، هستی های به هم پیوسته و دو روی یک سکه . اما کدام سکه است که یک رویش تمایز حک شده و روی دیگرش افتخار : سکه ی نظام ارزشی . با این حساب می توان به نحوی نزدیک شد به مفهوم بازی .
کسب افتخار هم می تواند یک بازی باشد که با تمام قواعدی که بر آن حاکم است دارای پیچیدگی فراوان است یا بر عکس با همه ی پیچیدگی اش قواعدی کلی بر آن چیره است . گام اول در این افتخار بازی کشف سکه ی رایج است .

یک مثال : اواخر بن بست مجموعه ی ارزشی خیابانی ها سوپراستارها ایستاده اند . اینجا آنچه افتخار آفرین است متمایز شدن از باقی جماعت در داشتن ارتباط با این ستارگان است ، نه ، حتی ساده تر ، عکس گرفتن با یک ستاره ، امضا داشتن از اوست .

اما نوع دیگری از افتخار هم ممکن است . اینکه تو خود بازیگر نباشی و نخواهی بازی کنی ولی در جایی صاحب این تمایز- افتخار شوی . من این را تجربه کردم : اینجا و اینجا